سایدا خانم ماسایدا خانم ما، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره
صایناکوچولوی ماصایناکوچولوی ما، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

سایدا سایه مادر

بازگشت به خانه

نفس مامان بعد از 12 ساعت که تو بیمارستان بستری بودیم و به خانه پدر جون رفتیم اولین کسی که به دیدنت آمد خاله معصومه و سارا بودن و در روز های بعد یکی یکی فامیل به دیدنت میامدن . بابا حمید و مادر جون هم روز سوم تولدت با یه دست گل زیبا اومدن تا تو رو ببینن خاله ها هم هر روز به دیدنت میامدن بعد از 10 روز که منزل مادر جان بودیم به خونه خودمون اومدیم و تو برای اولین بار پا به خونه ما گذاشتی. نفس مامان به خونه خودت خوش اومدی   ...
27 مهر 1392

روز تولد

دختر گلم ساعت 8 صبح روز شنبه 8 بهمن سال 1391 من و مادر جان به اتفاق خاله نادیا به بیمارستان رفتیم آخه قرار بود خدا یه  دختر زیبا به من هدیه کنه . با یه کم استرس وارد بخشی شدم که قرار بود تو به دنیا بیای خانم دکتر  گفت بخوابم روی تخت خواب بعد یه آمپول به مامان زد و گفت تا 8 شب یه دختر خوشکل میاد بغلت . بعد از 12 ساعت تحمل درد های طاقت فرسا بالاخره تو دنیا اومدی و با شنیدن صدای گریه تو و دیدن روی ماهت تمام درد ها از یادم رفت مادر جان هم اون طرف در اتاق 12 ساعت روی پا با استرس و اضطراب دعا می کرد تا هر دومون سالم بریم پیشش . بابا حمید نتونست بیاد اون شب پیشمون باشه آخه طفلک وقته امتحانات دانشگاش بود ولی مادر جان می گن فق...
20 مهر 1392

دخترم عاشق آب بازی تو حمامه

وقتی می برمت حمام خیلی سر حال میشی فقط نمی ذاری لباس تنت کنم واسه همین یه مدتی باید با حوله باشی تا خو خسته بشی بعد لباس بپوشی و راحت  2 ساعتی بخوابی .          حولت دیگه کوچیک شده واسه همین رفتم و یه حوله جدید خریدم.   ...
20 مهر 1392

بدون عنوان

سایدای من الان 4 تا دندون داره  راحت و بدون کمک میشینه و 3 ماهی هست سینه خیز راه می ره                       الهی قربونت برم مامانی که اینقدر ماهی سایدای من دیروز خانه مادرجان گذاشتیمت تو اتاق بازی کنی خودمون رفتیم تو آشپزخونه ناهار بخوریم یک هو متوجه شدیم که از پله های آشپزخونه داری میای بالا آخه من با تو چکار کنم دیگه نباید چشم ازت بردارم شیطون مامان                   ...
20 مهر 1392

عذر خواهی از دلبندم

سلام دختر گلم  امروز که تو وارد 9 ماهگی میشی مامان تصمیم گرفته شروع به نوشتن خاطرات زیبای زندگی تو کنه امیدوارم مامان رو ببخشی آخه عزیزم تنها من مقصر نیستم تا الان خط تلفنی هم نداشتیم تا بتونم اینترنت خونه رو فعال کنم و به راحتی واسه تو بنویسم ولی از امروز سعی می کنم تمام خاطرات خوب با تو بودن رو اینجا ثبت کنم از لحظه تولدت تا الان و بعد از این نفس مامان خییییییییییییییییییییییلییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم . ...
8 مهر 1392
1